مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بزرگترین جوانمرد من

دعا برای رفتگان

در آستانه سال 92 برای همه اونهایی که امسال پیشمون نیستند طلب آمرزش می کنیم. به خصوص مادر بزرگ مهربونم. که خیلی نبودش غمگینم کرده. امسال کجا بریم و از دستهای مهربون کدوم بزرگی عیدی بگیریم. عیدیی که جنبه مالی نداشت و فقط تو پاکتش احساس و عشق و عاطفه بود. مادر بزرگ مهربونم خیلی دلتنگ اون زنگ هایی که هر هفته بهم میزدی هستم. برای اون آش رشته هایی که فقط برای من که دوست داشتم درست می کردی. برای اون بوس های عمیقت که همه از دوست داشتن بود. مادر بزرگ خوبم رفتی و ما رو تو بهت و غم فرو بردی. خدا رحمتت کنه مادر جون   ...
29 اسفند 1391

اولین عید نوروز

گل پسر خوشگلم؛ پارسال وقتی که تو شکمم بودی از ویژگی های نوروز برات گفتم. حالا هم برات میگم: نوروز عید باستانی و بزرگ ما ایرانی هاست. ما ایرانی هایی که پیشینۀ تاریخی قوی ای داریم و تو عید نوروز لباس های نو  می پوشیم. خونه مون رو تمیز می کنیم. اون چیزی که این روزها دغدغه ام هست که کاش وقتی لباس های نو می خریم یاد همسایه مون، دوستمون و یا اون کوچلوی سر چهارراه باشیم که در آرزوی خرید حتی یک جوراب نو هست. خدایا کمک مون کن که یادمون نرود که انسان هایی هستند که در آرزوی یک جوراب نو هستند. و کاش توی این روزها بتونیم دلمون رو هم خونه تکونی کنیم. از کینه، دروغ، غیبت، قهر. شاید تنها خصوصیتی که داریم این هست که تا الان برای یک...
29 اسفند 1391

اولین چهارشنبه سوری

گل پسرم، پارسال کجا بودی و امسال کجا. چقدر امسالم قشنگ تر شده. هم برای من هم برای پدرت. مطابق هر سال. امسال هم منزل مادر پدر رفتیم. پدر هم یک کمی وسایل محترقه(البته بی خطر) تهیه کرد تا بریم بالای پشت بام شادی کنیم. جای عمه کبری و صدف جون خیلی خیلی خالی هست. قرار هست البته امسال عید پیش ما باشند. ببخش که هنوز نتونستم عکس جدید برات بزارم. چون جدیدا بزرگ تر شدی و شیطون تر و رفتن به اداره هم دیگه برام وقت نمیزاره. باز هم شرمنده دوستان هستم که پیام های خوشگلشون رو دیر تایید می کنم و دیر بهشون سر میزنم. همتون رو دوست دارم ...
29 اسفند 1391

تولد اولین مروارید

وای خدای من عشق من دندون دار شد. مدتها بود که شبها خواب نداشتی و نداشتم و هم اینکه فوق العاده کم غذا شده بودی و بد قلق و شده بودی عین عیال غر غرو بداخلاق. از شنبه 19/12/91 بود که تب شدید کردی واقعا تب شدیداااااا. تو تب میسوختی. ساعت 11 شب بود فهمیدم. سریع شروع کردم استامینوفن رو 4 ساعت 4 ساعت دادند و دیدم قطع نمیشه و همه هم خواب بودند و نمی تونستم کسی رو بیدار کنم. پاشویه رو شروع کردم. خاله زهرا که داشت درس می خوند کمی کمک کرد و ی کم تبت پایین اومد. ولی از ترس اینکه خدا ناکرده تشنج نکنی تا خود طلوع صبح چشم رو هم نذاشتم. ساعت 4 صبح تا 5 هم مامان جون متوجه شد و کمک کرد ولی نگران بودم. متاسفانه یک شنبه هم میخواستم خونه تکونی کنم و ...
22 اسفند 1391

خواب

عشقم جدیداً نمی دونم شاید به خاطر در اوردن دندون باشه یا دلیل دیگه ای داره من نمیدونم. شبها خیلی خیلی بد میخوابی. خوابت میاد ولی نمیدونی چطور بخوابی. رو پا میزارم، رو شونه ام میزارم، تو دستم میخوابونم، نمی خوابی که نمیخوابی. چشمهات بسته است آ ولی نمی دونی چطور باید بخوابی. تا اینکه ی شب اینطوری خوابت برد. این هم عکس جدید عشقم ...
14 اسفند 1391

چهار دسته و پا

اول از همه که شرمنده ام که از موقعی که میرم اداره نمیتونم تند تند بیام وبلاگت.و شرمنده همه دوستان که با تاخیر پیام های زیباشون تایید میشه.  قند عسلم پسر گلم به سرعت برق و باد چهار دست و پا میری. طوری که تا به خودم میام از سالن پذیرایی تا اتاق خاله زینب و زهرا رو مثل برق رفتی. دیروز بعد از ی روز کاری سخت خواستم برم تنی به آب بزنم که دیدم در میزنند (البته شما پیش مامان جون بودی) در رو وا کردم دیدم واییییییی. گل پسر پشت در حموم اومده.بعدش هم که مامان جون خواست ببرت اتاق گریه کردی و تا من از حمام بیام پشت در حمام عین پسرهای خوب منتظر نشستی. از وقتی رفتیم خانه مامان طاهره راه آشپزخونه رو یاد گرفتی. چون هم آشپزخونه خونه مامان...
14 اسفند 1391

مهراد سبیلو

از موقعی که شما می تونی بشینی مجبوریم رو زمین بشینیم که میز رو به هم نزنی. و همیشه قبول زحمت رو موقع غذاخوردن باباجون میکشند. من که اداره بودم و اینجا مثل همیشه تو بغل باباجون بودی ...
8 اسفند 1391

چکاپ ماهیانه- سرماخوردگی

گل پسرم. سعی میکنم هر دو ماه بریم پیش دکتر فتحی(پزشک اطفالت) یک شنبه مرخصی گرفتم و به همراه باباجون رفتیم دکتر. البته باباجون ما رو رسوندند و ما دو تایی رفتیم مطب. خلاصه که طبق معمول وقتی وارد دکتر شدی. شروع کردی سر وصدا. نمی دونم از دیدن نی نی ها شاد میشی یا عوارض صبح زود بیدار شدنه. تو خونه مامان جون بنده خدا مدام رو کانال پویا و شبکه دو میزاره که تو سرگرم باشی خودم هم پنجشنبه و جمعه مدام رو کانال کودک میزارم اصلا نگاه نمی کنی که نمیکنی. فقط عاشق آرم شبکه دو که جدیدا به صورت زرد طراحی کردند نگاه میکنی. ولی تو مطب تا چشمت خورد به تام و جری که پخش میشد. شروع کردی به دست زدن و سر و صدا. همه نگاهت می کردند. با نی نی ها کلی...
8 اسفند 1391

هشت ماهگی

عزیز دلم، نازنینم، زندگیم فردا وارد هشت ماهگی میشی. روز به روز بزرگتر میشی و من دیوانه وار عاشق تر. چقدر جنس این عاشقی فرق میکنه. نمی دونی نازنینم. در آستانه هشت ماهگی شما: 1- به راحتی دیگه به سمت جلو میری . 2- بعد از کمی جلو رفتن به حالت نشسته عقب رو نگاه میکنی. 3- دست میزنی. 4- بلند بلند خنده میکنی وقتی برات شکلک درمیارن. البته باز هم میگم به هر کسی هم نمیخندی. این اخلاقت کپی آقای پدر هست. 5- عاشق تمام وسایل خونه هستی به جز اسباب بازی هات همین مسئله باعث شده هم من و هم مامان جون دکوراسیون خونه رو عوض کنیم تا دست به شیشه نزنی. 6- وقتی میگم به مهراد مه مه بدم میدونی که منظورم شیر هست و میی خوابی و ...
4 اسفند 1391

پسرم دست میزنه

وای عشقم قربون اون دست های کوچولوی خوشگلت برمممممممممممم من دوشنبه ساعت 30/3 که از اداره برگشتم. تا در زدم و خاله زهرا در روز باز کرد گفت : امروز مهراد یاد گرفت دست بزنه.اشک تو چشمهام جمع شد. که چرا نتونستم برای اولین دفعه شاهد این حرکت باشم. و اینکه خاله میگفت وقتی انگشت اشاره اش رو موقعی که داری نون رو مزه مزه میکنی به سمت دهنت میارند دهنت رو باز میکنی که تکه نون رو از دهنت بیرون بیارند. عشقم برای بودنت برای خوب بودن و ناز بودنت دست بزن. برای موفقیت های آینده ات دست بزن. عزیز دلم روز به روز عاشقتر دارم میشم. در اولین فرصت که ببینم داری دست میزنی عکسش رو میگیرم و تو وبلاگ میزارم ...
2 اسفند 1391
1